چکامه
89/2/18 :: 3:39 عصر
ارغوان
ارغوان شاخه ی همخون جدا مانده ی من
اسمان تو چه رنگ است امروز
افتابی ست هوا ؟
یا گرفته ست هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
اسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
انچه میبینم دیوار است
اه این سخت سیاه انچنان نزدیک است
که چو برمیکشم از سینه نفس
نفسم را برمیگرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی میماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفس میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه بامن اینجاست
رنگ رخ باخته است
افتابی هرگز گوشه ی چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نیانداخته است
اندرین گوشه ی خاموش فراموش شده
کز دم سرد ش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه می انگیزد :
ارغوانم انجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید
چون دل من که چنین خون الود
هردم از دیده فرو میریزد
ارغوان!
این چه رازی ست که هربار بهار
با عزای دل ما می اید
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید
ارغوان پنجه ی خونین زمین !
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس
کی براین دره ی غم میگذرند
ارغوان خوشه ی خون!
بامدادان که کبوترها
برسر پنجره ی باز سحر غلغله می اغازند
جان گلرنگ مرا
برسردست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
اه بشتاب که همپروازان
نگران غم همپروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار !
تو برافراشته باش
شعر خون بار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش.
تو بخوان نغمه ی ناخوانده ی من
ارغوان شاخه ی هم خون جدا مانده ی من!
ه. ا. سایه
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
50969
4
0
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من ::
الهه امید:: لوگوی دوستان من ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: فهرست موضوعی یادداشت ها ::
ارغوان . شاعر . شعر . مناجات . نثر .